خبر تازه

سلام به دوستان عزیزم

 

مدتی  نبودم

خبر تازه اینکه  جلسه یکشنبه ها  متاسفانه به کلی کنسل شد  

 و جلسه  سه شنبه ها   هم   یک هفته درمیان شده

جلسه سه شنبه ها   تهران   خیابان شریعتی  پائین تر از پل سید خندان  بوستان اندیشه  یا هلال احمر   فرهنگسرای اندیشه   

این جلسه اولین سه شنبه بعد از عاشورا دایر است. ساعت  چهار تا شش عصر

حضور برای عموم خصوصا دوستداران شعر و شاعران گرامی آزاد و رایگان است.

برای اطلاع  از بود و نبود جلسه شماره فرهنگسرا رو از  صد و هیجده بگیرید و از روابط عمومی فرهنگسرا سوال کنید .

. . .

بر خاک در تو بی وضو افتادم

چون اشک ز چشم تو فرو افتادم


صد تکه شدم مقابل چشم خودم

تا    گیر    کمند    آرزو     افتادم


یک جام دگر بنوش از من و بگو 

جا خوب در این کهنه  سبو افتادم

نیمکتهای خالی

این شعر من توسط خواننده و آهنگساز جوان و موفق کشورمون استاد مهدی امین لاری آهنگساز ، خوانده و از رادیو جوان پخش شد.


نیمکتها بی تو خالی مانده اند

میزها در بی خیالی مانده اند


زنگ انشا بی حضورت سالهاست

جمله های من سوالی مانده اند


می نویسم از تو هرجا یادگار

با لغاتی که خیالی مانده اند


عشقها از یاد دلها رفته اند

دردها در این حوالی مانده اند


چشمه های چشم من خشکیده شد

سالها در خشکسالی مانده اند


از صفای دهکده دل کنده ایم

روستا ها بی اهالی مانده اند


رفته ای از خاطر آن روزها

نیمکتها بی تو خالی مانده اند

یک بغض سنگین

دست    دلم    را     می فشارد  بغض سنگینی

آئینه   کاری    می شود    چشمم   نمی بینی

تنها  به  دستت   می سپارم  طفل  شعری را

پیچیده   در      قنداقه ی      الفاظ     تزئینی

در خود شکستم  پر صدا، سنگین ، هراس آلود

مثل     شکستنهای      بی  آلایش      چینی

من   از  سفر   گفتم   گرفتی  در  خیال  خود

قرآن  و  آبی   را  به  رسمی ساده در سینی

پشت   سرم   از   رفتن    تلخم    نمی پرسند

وقتی    نشسته    بر   لبت   لبخند   شیرینی

ای   کاش   دستت  خاطراتم را هوس  می کرد

من   می رسم    اما   چرا  من   را نمی چینی؟

دارم   به   یادت   می نویسم    گوشه ی  دفتر

چندین    غزل    با     محتوای    شعر    آئینی

هر   چند    دیگر    در   دلم   جائی  نمی گیری

اما    میان   شعر    من    در    شان  تحسینی

جبهه یعنی ...

جبهه یعنی نخل های سوخته

جبهه یعنی دیده بر در دوخته


جبهه یعنی آتش خمپاره ها

جبهه یعنی زخمی و آواره ها


جبهه یعنی بوی باروت و فشنگ

جبهه یعنی نوجوانی مرد جنگ!


جبهه یعنی ایستادن با هدف

در دفاع از کشور و دین و شرف


جبهه یعنی رنگ پوتین رنگ خون

جبهه یعنی لاله های واژگون


لحظه ی عرفانی  راز و نیاز

جبهه یعنی ساده بودن در نماز


"جبهه یعنی عشق بازی با خدا"

جبهه یعنی سجده های بی ریا


یعنی آزادی ز قید و بندها

جبهه یعنی حسرت فرزندها


جبهه یعنی بوی تلخ انتظار

جبهه یعنی مادران بی قرار


جبهه یعنی  سر جدا ، پیکر جدا

جبهه یعنی گریه ی مادر جدا


جبهه یعنی حفظ نام و آبرو

جبهه یعنی خلط خونین در گلو


جبهه یعنی جلوه ای از رازها

جبهه یعنی عزّت جانبازها


افتخار و عزّت هم میهنان

جبهه یعنی خار چشم دشمنان


جبهه یعنی دستها ، پا ها، بدن

جبهه یعنی  عشق ، خاکستر، وطن


جبهه یعنی قلبهای بی قرار

جبهه یعنی زخمهای بی شمار


جبهه یعنی بانگ آژیر خطر

جبهه یعنی کودکان بی پدر


جبهه یعنی بر وطن دلدادگی

جبهه یعنی مردی و آزادگی


جبهه یعنی یک دفاع بی نظیر

جبهه یعنی ذکر "الله نصیر"


جبهه یعنی موزه ای از درد ها

با عیار    مرد    از    نامرد ها


جبهه یعنی زنده بودن تا ابد

جبهه یعنی "قل هو الله احد"


1392

گریه

دیگر صدای گریه ات رنجم نمی دهد!
 من با صدای گریه ی تو خو گرفته ام

شب را بهانه کرده ام تا گریه سر دهم
سر را به روی قله ی زانو گرفته ام

کوچه یعنی ...

کوچه یعنی بوی خوب سادگی

کوچه یعنی یک تپش دلدادگی


کوچه یعنی نبض چندین پنجره

قابهای   سبز   چندین   پنجره


کوچه   یعنی  عطر ناب یاسها

دامن   ورچیده ی   احساسها


کوچه یعنی  بوی خیس خاک ها

لمس    اندام    قشنگ  تاک ها


کوچه یعنی لطف سقا خانه ها

شمع و نذر و یا کریم و دانه ها


کوچه یعنی صوت جانبخش اذان

حمد و تسبیح   خدای    مهربان


کوچه یعنی یک غریب تک نواز

کوچه یعنی خانه های نیمه باز


روی    قالی  با  کمال حوصله

لمس     آواز     لطیف  چلچله 


سایه ی    بید  و   وزیدنهای باد

رقص بی نقص پرستو های شاد


بوی   نان   تازه ی   مادر بزرگ

شور    بی اندازه ی  مادر بزرگ


قصه ی   نان   و  پنیر  و خاطره

ماجرای  یک  کلاف  و  صد  گره


قصه ی    قلاب  بافی   در  اتاق

بوی    آش رشته ی  روی   اجاق


بوی   نعنا   داغ   روی   سفره ها

بوی   ترشی های   توی حفره ها


عشق     گرمای    غروب  آفتاب

ذوق و شوق رفت و آمد روی تاب


زندگی  یعنی  دویدن  در   حیاط

تکه   تکه      کردن    نان   بیات


دیدن     گنجشکهای      بی قرار

در     مسیر     آب     پاک  جویبار 


زندگی یعنی سفر با خویش و غیر

زندگی   یعنی   همین  یادش بخیر

عید یعنی ...

عید یعنی هفت سین اشتیاق

سیب و سرکه ، سنجد و سیر و سماق


عید یعنی دیدن فامیل دور

عید یعنی زیر پا فرش غرور


عید یعنی ماهی تنگ بلور

عید یعنی شادی و جشن و سرور


عید یعنی آب و قرآن و سفر

عید یعنی لمس سالی پر ثمر



از عاشقانه ها

دوباره   دلم   با نگاهی گرفت

وَ باران شدن را گواهی گرفت


اذان غزل می زند چشم تو

دلم را ز جا می کند چشم تو


تو  پژواک  نا گفته های  منی

طنین   غمین    صدای   منی


شمیم  غزل  می دهد  چشم تو

به کندو عسل می دهد چشم تو


تو   تصویر   غم  را بهم می زنی

لب چشمه با من قدم  می زنی


مرا  غرق  دریا شدن کرده ای

وَ مشتاق معنا شدن کرده ای


تو   تفسیر   آینده ای  روشنی

که کابوس شب را بهم می زنی


تو  با  قاصدک گرم  نجوا شدی

پیام   آور   صبح    فردا   شدی


" تو   از  شهر  آئینه ها آمدی

به   تالار   سبزینه ها  آمدی"*


دوباره   دلم  با تو تنها نشست

وَ   بغض  غریبانه ام را شکست


دلم   تنگ   آرامش  چشم  توست

نگاهم پر از خواهش چشم  توست


غزل    از  نگاهت شکوفا شده

خزان   دلم    با  تو  زیبا  شده


به   مهمانی  سبزِِ دشتِ خیال

مرا   می بری   - آرزوی محال -


* این بیت را استاد رضا عبداللهی به گونه ی دیگری سروده بودند : تو از سمت آئینه ها آمدی/ به دیدار سبزینه ها آمدی. نقل از کتاب "بگو با چه لحنی بخوانم تو را".


پنجره

بی  تو   معنا   می شود   بغضی   کنار   پنجره

می نشیند    کوچه   در     پشت  غبار   پنجره


شرط می بندم که بی شک در میان کوچه ای

سخت    می بازم  دلم    را   در  قمار   پنجره


تازه می فهمم چرا تار است چشم شیشه ها

سخت  می گریم  در  این  غربت  به کار  پنجره


نعره های    هولناک    و    گریه های  سوزناک

مات   می مانم    به   چشم   اشکبار  پنجره


بعد   تو   در   سایه سار   لحظه های بی کسی

می گذارم     کوچه      را     در    اختیار   پنجره